شهسوار. کسی که در سواری اسب و غیر آن ماهر است. (فرهنگ نظام). شهسوار و فارس و راکب بزرگوار و باعظمت. (ناظم الاطباء). فرد ممتاز در سواری: ای شاه سوار ملک هستی سلطان خرد به چیره دستی. نظامی. کین شاه سوار شیرپیکر روی عربست و پشت لشکر. نظامی. بدامن کوهی خواهی رسید شاه سواری ترا پیش خواهد آمد. (انیس الطالبین ص 28)
شهسوار. کسی که در سواری اسب و غیر آن ماهر است. (فرهنگ نظام). شهسوار و فارس و راکب بزرگوار و باعظمت. (ناظم الاطباء). فرد ممتاز در سواری: ای شاه سوار ملک هستی سلطان خرد به چیره دستی. نظامی. کین شاه سوار شیرپیکر روی عربست و پشت لشکر. نظامی. بدامن کوهی خواهی رسید شاه سواری ترا پیش خواهد آمد. (انیس الطالبین ص 28)
نام پهلوانی پدر دستان و جد رستم. (آنندراج) : بسکه در اصطبلش آمد تاخت اسب خویش را در تلاش منصب میرآخوری سام سوار. سعید اشرف (از آنندراج). رجوع به سام شود
نام پهلوانی پدر دستان و جد رستم. (آنندراج) : بسکه در اصطبلش آمد تاخت اسب خویش را در تلاش منصب میرآخوری سام سوار. سعید اشرف (از آنندراج). رجوع به سام شود
دهی از دهستان روددشت بخش کوهپایه شهرستان اصفهان، دارای 583 تن سکنه، آب آن از قنات و زاینده رود، محصول آن غلات و پنبه و هندوانه است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
دهی از دهستان روددشت بخش کوهپایه شهرستان اصفهان، دارای 583 تن سکنه، آب آن از قنات و زاینده رود، محصول آن غلات و پنبه و هندوانه است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
یک سوار. یک سواره. کنایه از شهسوار که در سواری نظیر نداشته باشد. (آنندراج). کسی که در سواری مفرد و یگانه باشد. (ناظم الاطباء). سوار بی نظیر و عدیل در سواری. (یادداشت مؤلف). شهسوار. تک سوار: گرچه بر اسب جفا یکه سواری بمتاز که دلم چنگ در آن گوشۀ فتراک زده ست. سیدحسن غزنوی. یکه سوار جلوه را صف شکن دو کون کن میرشکار غمزه را رخصت ترکتاز ده. مخلص کاشی (از آنندراج). ، یکه تاز. (آنندراج). بهادر و شجاع و دلیر. (ناظم الاطباء)
یک سوار. یک سواره. کنایه از شهسوار که در سواری نظیر نداشته باشد. (آنندراج). کسی که در سواری مفرد و یگانه باشد. (ناظم الاطباء). سوار بی نظیر و عدیل در سواری. (یادداشت مؤلف). شهسوار. تک سوار: گرچه بر اسب جفا یکه سواری بمتاز که دلم چنگ در آن گوشۀ فتراک زده ست. سیدحسن غزنوی. یکه سوار جلوه را صف شکن دو کون کن میرشکار غمزه را رخصت ترکتاز ده. مخلص کاشی (از آنندراج). ، یکه تاز. (آنندراج). بهادر و شجاع و دلیر. (ناظم الاطباء)
دهی از دهستان کلیایی بخش سنقر کلیایی شهرستان کرمانشاهان. دارای 315 تن سکنه. آب آن از چشمه و رودخانه. محصول آن غلات و حبوبات و توتون است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
دهی از دهستان کلیایی بخش سنقر کلیایی شهرستان کرمانشاهان. دارای 315 تن سکنه. آب آن از چشمه و رودخانه. محصول آن غلات و حبوبات و توتون است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
دیوار بلند و ستبر قصری یا قلعه و غیره. (یادداشت مؤلف) : چنانکه به هفت سال بیرون قصبه کشت نکردند. کشتی که بود در اندرون شاه دیوار بود... (تاریخ بیهق). و تخریب شاه دیوار قصبه به فرمان ملک عضدالدین بود. (تاریخ بیهق). یک محله سبزوار غارت کرد و شاه دیوار و قلعه خراب کرد. (تاریخ بیهق)
دیوار بلند و ستبر قصری یا قلعه و غیره. (یادداشت مؤلف) : چنانکه به هفت سال بیرون قصبه کشت نکردند. کشتی که بود در اندرون شاه دیوار بود... (تاریخ بیهق). و تخریب شاه دیوار قصبه به فرمان ملک عضدالدین بود. (تاریخ بیهق). یک محله سبزوار غارت کرد و شاه دیوار و قلعه خراب کرد. (تاریخ بیهق)
شاه ستا. ستاینده و مداح شاه بود. که شاه را ستاید. او که ستایش و مدح شاه کند: هیچکس نیست که با شاه جهان یک سخن گوید از این شاه ستای. فرخی. دزد بیان من بود هر که سخنوری کند شاه سخنوران منم شاه ستای راستین. خاقانی. رجوع به شاه ستا شود
شاه ستا. ستاینده و مداح شاه بود. که شاه را ستاید. او که ستایش و مدح شاه کند: هیچکس نیست که با شاه جهان یک سخن گوید از این شاه ستای. فرخی. دزد بیان من بود هر که سخنوری کند شاه سخنوران منم شاه ستای راستین. خاقانی. رجوع به شاه ستا شود
کنایه از خورشید است. (برهان قاطع) (از فرهنگ نظام). شاه خرگاه مینا. شاهد روز. شاه گردون. شاهنشاه زند و استا. شاه یک اسبه. کنایه است از آفتاب. (از انجمن آرا) (از آنندراج). مهر. هور. شمس
کنایه از خورشید است. (برهان قاطع) (از فرهنگ نظام). شاه خرگاه مینا. شاهد روز. شاه گردون. شاهنشاه زند و استا. شاه یک اسبه. کنایه است از آفتاب. (از انجمن آرا) (از آنندراج). مهر. هور. شمس
نام شاعری است باستانی و دوبار در لغت فرس اسدی بشعر او استشهاد شده است، (یادداشت مؤلف) : گهرفتال شد این دیده از جفای کسی که بود نزد من او را تمام ریزفتال چو باز را بکند بازدار مخلب و پر بروز صید برو کبک راه گیرد و چال، (لغت فرس اسدی چ دبیرسیاقی ص 115، 114)، و مؤلف شرح حال رودکی (ص 458) می نویسد که او از شعرای دربار سامانیان بوده است
نام شاعری است باستانی و دوبار در لغت فرس اسدی بشعر او استشهاد شده است، (یادداشت مؤلف) : گهرفتال شد این دیده از جفای کسی که بود نزد من او را تمام ریزفتال چو باز را بکند بازدار مخلب و پر بروز صید برو کبک راه گیرد و چال، (لغت فرس اسدی چ دبیرسیاقی ص 115، 114)، و مؤلف شرح حال رودکی (ص 458) می نویسد که او از شعرای دربار سامانیان بوده است